Wednesday, May 2, 2012

دخیل بهنود بر ضریحش و چاره کار ما


جناب بهنود گرامی در آخرین تحلیل سیاسی خود،باز هم پویندگان عرصه سیاست ورزی را انگشت به دهان گذاشت و نشان داد الحق که تنها "کارشناس سیاسی،تاریخی،فرهنگی،مطبوعاتی و ادبی " بی بی سی فارسی  میتواند اینچنین با تحلیل خود همگان را کیش و مات کرده و خود با ژستی روشنفکری تنها کمی عینکش را بر روی چشم جابجا کند!
دیدم در وبلاگ " گاه نوشته های آلفرد " ، مطلبی وزین و جالب توجه، در نقد مقاله اخیر اقای بهنود در حمایت از فراخوان شرکت در انتخابات مهدی خزعلی،با عنوان " بر این قفس دخیل میبندیم " نگاشته شده که باعث شد توجه بنده به اصل مقاله جلب شود.

مقاله آقای بهنود را که خواندم مرحبا گفتم به این قدرت تشبیه سازی اقای بهنود که تنها از یک داستان سرا اینچنین ربط دادن نامربوط ها به هم میسر است و لاغیر.کل نوشته جناب بهنود بر این است که چهل سال پیش گزارشی تهیه کرده از مادرانی  که برای حفاظت از فرزندان معلول خود قفس هایی سفارش میدادند تا در صورت خروج از خانه،خطری متوجه فرزند معلولشان نشود و چنین نتیجه گرفتند که قفس همان صندوق رای است در نظام اسلامی،فرزند معلول همان رای ماست که تبلور دموکراسی است .مادر دلسوز که با خجالت ولی از روی عشق به فرزند وی را در قفس میگذارد همانا اقای بهنود و هم باورهای ایشان در تحریم نکردن و بهتر بگویم تشویق کردن برای شرکت در انتخابات است و تراژدی هم ، پدر این فرزند است که همانا همه تحریم کنندگان شعبده نمایش انتخابات نظام ولایت فقیه است ، که این پدر اصولا هیچ عشقی به فرزند معلولش نداشته و تنها شعار میدهند!( به زعم نویسنده مقاله البته)


حالا جناب بهنود از این همه تشبیه و استعاره ها خواسته به چه چیزی برسد؟که بله ما مادران دلسوز و فداکار به شما میگوییم جان هر کس دوست دارید به مطهری رای بدهید!اصلا تو را خدا بروید رای بدهید حالا به هر کس بود ولی فرزند معلول خود را تنها نگذارید! و البته خواسته همصدا با خزعلی بگوید که این پدرهای تحریم کننده انتخابات همه " اخ " هستند و اصلا نمی فهمند دموکراسی چی هست و میخواهند این دموکراسی را در نطفه خفه کنند.چگونه؟با شرکت نکردن در مضحکه قدرت نمایی سید علی خامنه ای و جیره خورانش ( در هر رنگ و شکل و عنوان!).

جناب آلفرد ( در مقاله ای به عنوان " وقتی مسعود بهنود برای استاد قفس ساز بازار گرمی می کند" ) به درستی چنین پاسخ داده : "اشتباه بهنود اما آنجاست که نمیداند یا نمیخواهد بداند یا خود را به ندانستن میزند که آن کودک معلول مدتهاست که مرده است. به عبارت دیگر از این امامزاده آبی گرم نمیشود! وقت خود تلف میکنید و زحمت ما میدارید (عمر حکومت را طولانی میکنید)!جناب بهنود، قفس خریدن برای کودک مرده به چه سود آید؟ این کاری عبث است و تنها پول به جیب استاد قفس ساز میریزد! "

بنده در اینجا قصد دارم از منظری دیگر به این موضوع نگاه کنم.فرض می کنیم که این طفل معلول داستان بهنود،موجودیت خارجی دارد.از اقای بهنود و همفکرانش می پرسیم ایاقرار است ما بنای ارمانهای ملی خود را بر کودکی معلول استوار کنیم؟آیا ارتباطی بین کودک معلول و رای باطله یک ملت که به حساب مستبد و استبداد انسوی بحث ما ریخته می شود وجود دارد؟آیا اصولا جناب بهنود مفهوم "معلولیت " را میدانند ؟ایا جامعه ای که با معلولیت میخواهد راه رفتن را بیاموزد هیچگاه به مقصود خواهد رسید؟


آن مادر داستان شما بنا بر عشق مادریش فرزند معلول را در دامان خود پرورش میدهد ولی پدر تحریم کننده انتخابات، با منطقش به سرنوشت یک اجتماع می اندیشد چون دیگر بحث یک خانواده نیست.صحبت از یک جامعه،یک تاریخ،یک هویت،یک ملت،یک سرنوشت برای فرزندان قرون متمادی  و نسلهای فردای ایران ماست.جناب بهنود واقعا شما این تفاوت را درک نکردید یا تحلیل سیاسی را با داستان نویسی اشتباه گرفته اید ای استاد!؟شما برای جامعه ای که سنگ بنایش را نطفه ای معلول می گذارد چه فردایی میبینید؟و چه درمانی دارد این درد بی درمان!؟
البته جناب بهنود با ظرافت در جایی از قصه، گویی درمانی یافته .میفرماید:
" ما در اطراف این ضریح می پلکیم. بر آن دخیل می بندیم .... مادری که خود نیز شب ها در همان قفس کنار طفلش مچاله می شد به من گفت دکتر ها خطا می کنند، کار خدا را نمی شناسند، بالاخره دوای درد بچه من پیدا می شود. تا آن موقع من هر شب این جا می خوابم و به این ضریح دخیل می بندم."

بله جناب بهنود بخوبی میداند این درد که در ژنتیک استبداد دینی و مذهبی نهفته است درمانی علمی و منطقی ندارد پس به شیوه سیاستمداران فعلی حاکم بر صندوق رای (بخوانید قفس فرزند معلول)، درمانش را در دخیل بستن و حواله به آسمانها و آویزان ضریح شدن معرفی می کند و این از عجایب نوشته جناب بهنود است.( به عنوان روشنفکر جامعه ما!).چرا جناب بهنود (بنا بر گفته خود در پارازیت ) همواره سعی دارند که ژورنالیستی بیطرف باقی بمانند که از سال 55 تا به امروز اصلاح طلب بوده !؟


یعنی پدر سیاست مدار ( همان پزشک) که با علم و شعور قطع امید کرده اشتباه می کند ولی مادر کم سواد که پولش را در ضریح (لابد آستان قدس رضویش) می اندازد درست می گوید و جناب بهنود بر پایه این منطق! ندای " هل من ناصر " سر میدهد که هیچ ، پدر منطقی و پزشک دانا را بی توجه به سلامت فرزند معلول معرفی می کند (بجای واقع بین بودن و تحلیل صحیح بر پایه حقایق موجود به جامعه دادن).
ممکن است این سخن تکراری مطرح شود که ایا چاره ای دیگر داریم؟پاسخ اینست چاره را باید بیابیم.اگر در صحرایی از گرسنگی درمانده شدیم،دلیل نمی شود به فضولات حیوانات دل خوش کنیم و بگوییم همین که هست چاره ای دیگر نیست! هرگز  بلکه چاره در جستن و اندیشیدن برای زایش فرزندی سالم برای ایران مادر است.
چاره کار دخیل بستن نیست.حاصلش می شود دخیل امثال جناب بهنود بر درخت سیب نوفل لوشاتو!.البته جناب بهنود قبلا هم مایه هایی از این نوع تفکر نشان داده بود( در جریان شایعه کوچه و خیابانی  ظهور عکس امام زمان حاصل از نشت دادن آب بر دیوار  و در مصاحبه ای گفت به اعتقادات مردم احترام بگذارید ،در همین انگلیس هم مردم از این خرافات زیاد دارند! ) .ولی در این مورد خاص دیگر سنگ تمام گذاشتند.


دوستان و همراهان عزیز، این سلطان نظام اسلامی، لخت است.لباسی ندارد.فریب نخوریم که باید پله پله به دموکراسی رسید چون اصولا پله ای وجود ندارد .پله ها همانا جنبشهای اصیلی مثل مشروطیت بوده اند.و در امروز سیاهروزی، مردم ما با هزینه های زیاد، پله های نامرئی وعده داده شده توسط اصلاح طلبان را،  به قیمت جان و مال و ناموس خود و به کام دیگرانی که عکس مار بر دیوار (اینبار پله های دموکراسی بر دیوار) میکشند در چند مرحله طی کرد به زمین خورد ( که البته تجربه ای گرانبها با خود داشت).خمینی و تبارش همه پله های موجود را جمع کرده و نابود کردند.باید دیواری نو بر پایه تجربیات گذشته بنا کنیم.اصلاح این نظام به عناوینی مثل " پله پله به دموکراسی رسیدن " سراب و فریبی بیش نیست و ملتی که از یک سوراخ صد بار گزیده شود باید انصافا فکر قفسی بزرگ برای خودش باشد!

فرزند حاصل از جنبش 57 ایران، اگر هم زنده باشد معلول و ناقص است.این فرزند قرار نیست دردانه مادرش باقی بماند بلکه باید که بار یک مسیر تاریخی و آرمانی ملی را بر دوش بکشد و به سرمنزل مقصود و مطلوب برساند.زایش فرزندی تنومند و برومند و سالم در بطن یک اجتماع ، طبعا به لطافت و سادگی یک معاشقه شبانه نیست ولی بر ماست ، بر نسل ماست ،که در این راه بکوشیم،با همدلی و هم اندیشی راههای ممکن را بررسی کرده و بپوییم، تفاوت اندیشمند سیاسی با داستان سرا را دریابیم تا باز در قرنی دیگر به دنبال تقصیر جلال ها و شریعتی ها مویه نکنیم  و با اندیشه و تحلیل صحیح وقایع و واقعیت های موجود در صحنه سیاسی( و نه تهمت و برچسب زدن به پزشک دانا و پدر منطقی) در این راه کوشا و پویا باشیم.

کوشان . م



1 comment: